شب بخیر کوچولو

کنارم دراز می‌کشد. چندبار می‌بوسدم. دستان کوچکش را به دور گردنم می‌اندازد و با آن زبان کوچکش می‌گوید: خیخی دوس دام (خیلی دوستت دارم). تمام وجودم در یک لحظه متوقف می‌شود.

دوستت دارم دخترک زیباروی شیرین زبان :-*

میان گذشته و آینده

پسرک بزرگ می‌شود. قدم به قدم به دنیای بزرگترها نزدیک‌تر می‌شود. روز به روز بیشتر شبیه ما می‌شود. گرچه هنوز کودک است اما شخصیتش هر روز بیشتر شکل می‌گیرد. من در او می‌نگرم. او را که می‌بینم جایی حوالی کودکی‌ام برایم زنده می‌شود. اولین تصویر از کودکی‌ام دویدن است. دویدن و دویدن. آزادی. اما شاید اولین تصویر کودکی پسرک این نباشد. و بلند بلند شعر خواندن‌هایم. چیزی که پسرک از آن فراری است بخصوص در میان جمع. هر چه باشد ما دو کودک بودیم و هستیم و قطعا تفاوت داریم. اما چیزی که برایم آشناست میل زیاد به خواندن و شنیدن، گفتن و شنیده شدن است. و فرار از نقاشی. تلاشم برای تصویر کردن کودکی پدر قطعا زیاد موفق نیست. اما فکر می‌کنم به همه ناشناخته‌هایی برای من که در وجود او هست. میراث از پدر و پدران و مادرانش. میراث از پدران و مادرانم که در من نیست و در پسرک هست. آن چیزهایی که در ما هست و در او نیست. یک فضای نامتناهی از آنها که الان نیستند اما در وجود پسرک متبلور شدند. یک مسیر ناآشنا که پیش روی ماست برای شکل دادن و شکل پذیرفتن.
همه اینها زمانی به ذهنم رسید که داشتم مطلبی درباره تشخیص شیوه یادگیری در کودکان می‌خواندم. تقریبا برایم واضح بود که پسرک یک یادگیرنده شنیداری است.
از بازی‌های مورد علاقه‌اش که خیال بازی است با موضوعات مختلف. از اینکه از دوران نوپایی بشدت به کتاب خواندن علاقه داشت و هنوز هم علاقه دارد. از اینکه با دقت کامل کارتون می‌بیند و تقریبا تمام دیالوگ‌ها را از بر است. از تفاوت فاحشی که احساس می‌کنم با خواهر کوچکترش دارد و حتی با دیگر بچه‌های فامیل در فعالیت‌هایی مثل کتاب خواندن و کارتون دیدن. فکر می‌کنم شناخت این مسئله به والدین کمک می‌کند بهتر بتوانند برای گذران وقت با فرزندشان برنامه بریزند. هم اینکه بدانند فعالیت مورد علاقه فرزندشان چیست؟ هم نقاط ضعف را با آگاهی پر کنند و هم اینکه برای یادگیری مؤثر از چه روشی استفاده کنند.