به استقبال ۹۷

۹۷ شروع شده. یک سال جدید. بچه‌ها بزرگتر می‌شوند. اما هنوز تا بزرگ شدن فاصله زیادی دارند. این یکی از مهم‌ترین درس‌هایی هست که در طی این ۵ سال یاد گرفتم. فهمیدم که رشد کودک خیلی خیلی طولانی‌تر از آن چیزی هست که فکر می‌کردم. ما آدم‌ها یکی از طولانی‌ترین دوران‌های بارداری در میان حیوانات را داریم. اما قطعا در مورد رشد هیچ حیوانی دیرتر از انسان به بلوغ نمی‌رسد.

قبل از اینکه بچه‌ها بیایند، فکر می‌کردم دوسالگی سن مقدسی است. سن مستقل شدن، سن جدا شدن از مادر و اجتماعی شدن. فکر می‌کردم سختی اصلی در دو سال اول است که کودک از نظر جسمی و کلامی ناتوان است. اما حالا می‌فهمم که هر جنبه رشد در مسیرش آرام آرام به سمت جلو حرکت میکند و سرعت پیش‌روی در این مسیر بسیار کندتر از آن چیزی هست که فکر می‌کنیم.

آن موقع که بچه ها کوچک بودند، لحظه شماری می‌کردم برای دیدن پنج سالگی. موقعی که از خیلی لحاظ‌ها کودک رشدش کامل شده است. اما الان می‌دانم که بسیاری از جنبه‌های رشد عاطفی حالت برگشتی دارند و بر اثر تقویت‌کننده‌های محیطی یا فشارها ممکن است تقویت یا تضعیف شوند. یک روز احساس می‌کنم که بهترین بچه‌های دنیا را دارم و روز دیگر فکر می‌کنم از این بدتر نمی‌شد بچه تربیت کرد.

حالا که سعی کرده‌ام نگاهم را تعدیل کنم، منتظر مراحل بعدی رشد نباشم و بپذیرم تا روزی که بچه‌ها یاد بگیرند دستشویی‌شان را سروقت بروند و موقع وارد شدن به خانه لباسشان را پشت در آویزان کنند یا در یک جمع به دیگران سلام کنند، روزهای متمادی باقی مانده است، احساس بهتری دارم. گرچه امید دلپذیر است اما پذیرش شرایط به معنای جلوگیری از شکست‌های پی‌درپی است و تعدیل توقع به مدیریت بهتر شرایط بسیار بیشتر می‌تواند کمک کند.

صدالبته که بالاخره بچه‌ها رشد می‌کنند. هرچند آهسته اما پیوسته رشد می‌کنند و این گونه بود که ما عید خیلی شادتری را پشت سر گذاشتیم. مسافرت دسته جمعی داشتیم و در کل توانستیم اوقات خوشی را در کنار هم داشته باشیم.

پسرک به نسبت پارسال تغییر محسوس در رفتارش داشت. هرچند هنوز از غریبه‌ها فراری است اما با آشنایان نسبتا نزدیک می‌تواند رابطه برقرار کند. حسادتش خیلی کمتر شده و به نظر می‌رسد که می‌تواند احساسش را در بیشتر مواقع کنترل کند. سعی می‌کند رضایت ما را جلب کند و در مواقعی که اذیتی دارد خودش هم تلاش می‌کند که آن را جبران کند. هرچند هنوز تکانه‌های ناگهانی احساسی می‌تواند یک نصفه روز را خراب کند، اما تعداد این اتفاقات خیلی خیلی کمتر شده است.

دخترک اجتماعی ما، همچنان اجتماعی است. اما بشدت قلدری می‌کند و اگر کسی با او مخالفت کند،‌ اگر کتک نخورد شانس آورده. به مدد تجربه بچه اول، تقریبا هیچ تنشی با دخترک نداریم و به قلدری‌هایش اعتنا نمی‌کنیم. دخترک از هر موقعیتی برای یادآوری اینکه «بزرگ شده» استفاده می‌کند. استقلال و توانایی‌اش در انجام خیلی از کارهایش ستودنی است. خیلی بهتر حرف می‌زند. از عبارات و کلمات پیچیده‌تر استفاده می‌کند. هنوز «ر» را تلفظ نمی‌کند و تا حدی جویده حرف می‌زند. سعی می‌کنیم سایه منطق و استدلال قوی پسرک را از مکالماتمان پاک کنیم و با دخترک بیشتر حرف بزنیم و او را به چالش بکشیم.

پ.ن: خودم هم احساس می‌کنم خشکتر از این نمی‌شد نوشت. اما نمی‌دونم چرا نمی‌تونستم بنویسم. نشد روون بنویسم. اما بهتر از هیچیه. امیدوارم بعد این بیشتر بنویسم.