روی صفحه اینستاگرامم تصویر یک کودک را میبینم. اولش فکر کردم صفحه یونسیف است. دقیق که شدم دیدم صفحه بیبیسی است و عکس مربوط به فرزند سوم شاهزاده انگلیس. نفر پنجم در انتظار تخت پادشاهی. احتمالش خیلی پایین است که به پادشاهی برسد. ۴ نفر پیش از او.
پسرکم تقریبا همزمان با پسر اول شاهزاده انگلیس بدنیا آمد. دخترکم با دخترش. به شوخی و خنده به دوستانم میگویم از خانواده سلطنتی انگلستان عقب ماندم. حال آنها سه بچه دارند و من هنوز دوتا. خب طبیعی است که به آدم احساس عقب ماندگی دست بدهد 😀
هفته پیش دو مصاحبه رفتیم. بله رفتیم مصاحبه. مصاحبه برای مدرسه. از آن دسته اتفاقاتی که شاید فقط در ایران ما و شاید هم فقط در تهران ما اتفاق میافتد. ما رفتیم. پسرک هم رفت. ما سرگرم گفتگو و همه چیز تقریبا خوب و خوش. پسرک اما پیش نرفت. آرام سرگرم بازی شد و جواب هیچ کس را نداد. او از صحبت با غریبه ها میهراسد و خیلی زود دل به گفتگو و تعامل نمیدهد. پسرک پیش نرفت. آنهایی که ما را دعوت کرده بودند دل به دلش ندادند و در هر دوجا پسرک را رد کردند. در دو مدرسه ای که بیشترین تطابق فرهنگی و آموزشی را با هم داشتیم.
حالا ما ماندهایم و پسرکی که عمیقا دوست داشتیم در یکی از این مدارس باشد و آیندهای مبهم و سوالی که در ذهن من میچرخد: پسرک من نفر چندم در کدام صف است؟
سلام. مگه فرهاد باید امسال بره مدرسه؟! پیش دبستانی میره دیگه؟ مصاحبه بچه ۵ ساله واقعا خیلی مسخره اس دیگه.
وقتی ردش کردند بدون که اونقدر هم شاید مدارس عالی برای فرهاد نبودن. شاید در مدرسه سرکوچه اتون خیلی بیشتر خوشحال و راضی باشه تا این مدارس. مدارس یکدست از هر لحاظ چندان توصیه نمیشن. توی مدرسه باید همه جور بچه ای باشه.